امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

گزارش بیست و سه ماهگی

1392/8/3 17:45
نویسنده : مامان مریم
238 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته کوشولوی قشنگم

آخرین روزای بیست و سه ماهگیت هم داره میرسه و چند روزه دیگه دوسالت تمومت میشه.

عزیزدلم، نازنینم میخوام از این روزا برات بگم که چقدر زود گذشت و چقدر دلم برای همه ی این روزا تنگ  میشه.

این روزا همون روزایی بود که پیشترها آرزوش رو داشتیم این که راه بری حرف بزنی شیرین زبونی کنی و یه بچه ی کامل بشی. حالا الان همه ی این کارا رو می کنی و خیلی برامون شیرین و دوست داشتنی بودی و هستی.

وضعیت حرف زدنت: توی این روزا شدی طوطی. هر لغتی رو که می شنوی بلافاصله تکرار میکنی اگه زبونت بچرخه که درست تلفظ می کنی اما اگه نتونی که یه فرمی میگی که عین ریتمش هست. حالا برات یه پست میذارم از تمام لغاتی که این یک ماهه یاد گرفتی.

توی این ماه رنگهای زرد و قرمز و سیاه رو یاد گرفتی . هم رنگها رو میشناسی و هم اسم رنگ رو تکرار می کنی . به زرد میگی ژرد و به قرمز میگی همن یا همزتشویق

اسم خودت رو هم یاد گرفتی و وقتی که ازت می پرسیم که اسمت چیه میگی بداد. وقتی هم که میگم فامیلیت چیه؟ میگی عبادده. خیلی با مزه میگی. میگم بابا چی فامیلی بابا چیه: می گی بابا عبادده.

وضعیت خوابیدنت: بزرگترین تحول این ماه از شیر گرفتنت بود که خدارو شکر با موفقیت به پایان رسید و سر صبر و با آرامش این عادت رو کنار گذاشتی. هر چند که بازم با وفایی می کنی و دلتنگی می کنی و میایی و بازم بهونه اش رو میگیری. به این خاطر خوابیدن شبهات خیلی بهتر شده و شاید یک شب در میون یک بار بیدار بشی و منم بهت آب میدم که بخوری و بعدش هم می خوابی. شبها هم بغلت می کنم و برات لالایی می خونم و سرت رو میگذاری روی دست یا شونه ام و می خوابی. وقتی هم که به خواب میری میگذارمت توی تختت و تقریبا تا صبح می خوابی و دیگه بیدار نمیشی. البته یه کم این ماه ساعت خوابیدنت بهم خورد و شبها تا دوازده و یک بیداری.

عشق ماشین: از اونجایی که بابایی عاشق ماشینه و خودت هم خیلی دون دون دوست داری، بابایی آینه فرمون فلاشر راهنما برف پاک کن دنده ترمز دستی و کمربند رو یادت داده و یکی دو بار برات گفته و تو هم یاد گرفتی و هر بار که ازت می پرسیم بلافاصله نگاه می کنی و پیداشون می کنی و با دست نشونشون میدی.تشویق

تاب تاب عباسی: عزیز دلم شبایی که بی تابی می کردی و بهونه گیری میکردی که شیر بخوری من و بابایی یه ملافه پهن میکردیم و تو بدو بدو میرفتی وسطش می نشستی و من و بابایی دو سرش رو می گرفتیم و تو رو تاب تاب عباسی می کردیم و تو هم خوشحال و خندان همه چیز و یادت می رفت.

منو بابا تابت میدادیم و می خوندیم: تاب تاب؟ تو شل و خنده دار می گفتی: عبااااادی (یعنی عباسی) بعدش می خوندیم: خدا بهداد و ؟؟  دوباره تو شل و بامزه می گفتی:  اَندااااندی ( یعنی نندازی)شاید یکی از علتهای کمر دردم هم همین بود.

وضعیت غذا خوردنت: بهتر شده. و حتی خودت بعضی وقتها اهار تمایل پیدا می کنی و در خواست می کنی که بهت پوف به بدم. بلال آب پز خیلی دوست داری و تقریبا هفته ای دو سه بار بهت میدم که بخوری. عاشق ماهی هست و خیلی با میل و رغبت میخوری. ماکارونی رو هم دوست داری. آفرین پسر خوب. امیدوارم که بهتر تر هم بشی و دیگه  بتنونی که شیر پاستوریزه هم بخوری.

مکان یابی: این ماه یاد گرفتی که جهت یابی کنی. نزدیک خونه که میرسیم ازت می پرسیم که بهداد خونمون کجاست؟ دور و برت رو نگاه می کنی و فکر میکنی و جهت یابی می کنی و با دست خونمون رو نشون میدی. مثلا رفته بودیم دکتر و ... بعد از چند روز داشتیم از نزدیکش رد میشدیم و تو هم توی کالسکه نشسته بودی و یهو دیدم داری خودت رو از کالسکه میندازی بیرون و یه وری شده بودی و یه چیزی می گفتی . ایستادم و گفتم بهداد چی شده؟ دستت رو نشونه گرفته بودی به یه سمت و می گفتی دکتر دکتر. یهو فهمیدم که مطب دکتر و دیدی و یادت بوده که اونجا رفتیم. هی میگفتی دو دور  دو دورتعجب

از بس که عشق ماشینی دیگه پمپ بنزین رو هم می شناسی هر جایی که باشیم توی جاده کوه و کمر و خیابون اگه پمپ بنزین ببینی با سرعت شناسایی می کنی و میگی بندین بندین. عزیزم.

عاشق کارتون باب اسفنجی هستی: آرم اول کارتون باب اسفنجی رو خیلی دوست داری . تا اون ناخداهه میگی آآآآاوووو دهنت رو غنچه می کنی و میگی آآآآآآآاووووووووووو. بعدش هم تکرار شعر که هی میگه باب اسفنجی باب اسفنجی تو باهاش می خونی باندان باندان  . باندان باندان .دیگه بقیه اش رو نگاه نمیکنی اما این شعر اولش رو خیلی دوست داری . وای خیلی بامزه شعرش رو می خونی.قهقهه

 کارتون مستر بین: وااااای  هر وقت شانسی این کارتون رو ببینیم تو با عجله می شینی روی مبل و محو تماشای این کارتون می شی . احساس می کنم که یه رگ شوخی  و کمیک توی وجودت هست . وبه همین خاطره که از این کارتون خوشت میاد.

راستی لی لی حوضه رو هم خیلی دوست داری. آخه من یه داستان دیگه از خودم در آوردم و اون لی لی حوضه ی قدیم که میگفت که کی جوجه رو بخوره و کله پاچه اش کنه رو من اصلا اینو دوست نداشتم و داستان رو برات اینطوری می گم و تو هم خیلی دوست داری. کف دستت لی لی حوضه می کنم و می گم جوجوهه اومد آب بخوره افتاد و دندونش شکست. انگشتات رو یکی یکی با این داستانها جمع می کنم: یکی گفتم که من درش میارم . یکی گفت من خشکش می کنم . یکی گفت من بهش پوف به می دم یکی هم گفت که پس کی مامانش رو پیدا کنه که انگشت شصتت میگه منه منه کله گنده.

 

 

دسته گلای به آب داده ی این ماهت: هر سی دی که گیر دستت بیاد و بر میداری و میگذاری توی دستگاه دی وی دی پلیر و یه سه چهار تا سی دی رو روی هم روی فشار دادی و کردی توی دستگاه که بابا با هزار زحمت سی دی ها رو در آورد و دیگه دستگاه رو خاموش کردیم.

اینم از آخرین روزای بیست و سه ماهگیت که بطور خلاصه گفتم و وقت ندارم که بقیه ی خرده ریزهای هر روزت رو بنویسم. اما مهمترینش همین ها بود گلم. امیدوارم که همیشه سلامت و شاد و سرزنده باشی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)