امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

4ماهگی بهدادی

4 ماهگی  امیر بهداد جانم                           ابتدای 4 ماهگی بهداد جونم عادت کرده که دستش رو توی دهانش می کنه و ملچ و ملوچ می کنه . حتی شب ها دیگه سرو صدایی نمی کنه. و وقتی که گرسنه هستش شستش رو می خوره و از صدای دستش بیدار می شم و بهش به به می دم .   خیلی باحال شده با شکلک و اداهای ما سریع می خنده. تف تف می کنه و حباب می سازه و با دهانش صداهای خنده دار در میاره. الان 4 ماه و 4 روزش هست و سایز لباسهاش کاملا عوض شده و سایز دو اندازه کاملش هست و سایز سه بهش آزادتره. شبها هن...
6 ارديبهشت 1391

بازگشت به شمال و خونمون

وقتی که از مطب دکتر آمدیم بیرون، بابایی گفت من دیگه طاقت ندارم شما دو تا حالتون خوبه و ما هم دیگه تهران کاری نداریم و فردا صبح همه خرت و پرت ها و وسایل زیادی رو با خودم می برم شمال و خونه رو آماده می کنم و آخر هفته میام دنبالتون که بریم سر خونه زندگیمون . اگه به من بود که دلم می خواست همین فردا با هم برگردیم اما مامان جان و خان جونی موافق نبودند و می  گفتند که حداقل یک ماه تا چهل روز باید تحت مراقبت اونها باشیم. اونها راست می گفتند چون من شمال دست تنها بودم و بی تجربه. اما من طاقت نداشتم و می خواستم بیام خونمون و هر سه تامون پیش هم باشیم. توی فاصله ده دوازده روزی که بعد از تولدت تهران بودیم تقریبا همه دیدنمون اومدند و مامان ج...
6 ارديبهشت 1391

اواخر دو ماهگی بهدادجانم

روزهای زیادی از تولد بهداد عزیزم می گذره و الان حدود دو ماه و بیست و پنج روز از ولادت پسر عزیزم می گذره. الان کنار من روی مبل دراز کشیده و داره دست و پا می زنه و قان و قون می کنه و با من حرف می زنه. دلم نیومد که این روزهای قشنگ و دیدنی بگذره و من از لحظه های دیدنی و شرین رشد و تحول و بزرگ شدن این موجود شگفت انگیز چیزی یادداشت نکنم.این آقا بهداد پسر بی نظیر و دیدنی هست. به قدری وجودش آرامش بخش و روحیه ساز هست که هیچ گونه سختی مسیر به چشمم نمیاد. شبها تقریبا سه تا پنج بار از خواب بیدار می شه و شیر میل میکنه و عوض می شه . اما این موجود به قدری مهربان و نازنین و دوست داشتنی هست که هر گونه سختی را به جان می خرم و بارها و بارها در حضور خودش م...
6 ارديبهشت 1391

اواخر اولین ماه تولد گل پسر

اولین بار که پسر کوچولومون رو توی شمال دکتر اطفال بردیم 21 روزگی بود. وزن اش توی 21 روزگی ٤١٠٠گرم بود. دومین سفرت به تهران اول آذر بود که شبانه راه افتادیم دوم آذر ماه 90  امیر حسین جانم به همراه عمو علی رفتند ثبت احوال و  شناسنامه ات رو گرفتند. امیر بهداد خان مبارکه. بالاخره اسم قشنگت وارد شناسنامه مریم و امیرحسین شد. عصر همان روز هم دوباره برگشتیم شمال. امیر بهداد من حدود 32-33 روزگی به قان و قون افتاد و حرف زدنش خیلی قشنگه. اولین روزی که تو شمال بهداد عزیزم رو بردم گردش و سوار کالسکه اش کردم جمعه 11 آذر بود. توی 34 روزگی اولین باری بود که صدای قهقه و خنده بلند از خودت در آوردی. توی 35 روزگی گردنش رو محکم...
6 ارديبهشت 1391

دو ماهگی بهدادی

توی دو ماه و 26 روزگی سرش کاملا خالی از مو شده و  فقط یه کم جلوی سرشه که پر پشت تره و خالی نشده . وای مژه هاش فر خورده و بلند شده. بدنش هنوز پر مو هست و حسابی همه جاش شمالو هست گوشش کتف و بازو هاش پاهاش روی مچ دست و پاهاش روی انگشتای دست و پاش هم مو داره خیلی خنده دار و باحاله. ناخن هاش زود به زود بلند می شه و هفته ای یکبار از ته می گیرم اونم در چه صورتی؟ ؟ این پسر ناقلا اینقدر تلویزیون رو دوست داره که حد نداره. همچین مجذوب صفحه تلویزیون می شه که دیگه حواسش به هیچی دیگه نیست. در این صورته که می تونم ناخنش رو بگیرم. جدیدا یاد گرفته پتو شو با دو تا دستش می گیره و میاره روی سرش و دوباره می کشه پایین و هر هر می خنده این کار با...
6 ارديبهشت 1391