امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

روزای بیست و یک ماهگی

1392/5/13 17:02
نویسنده : مامان مریم
478 بازدید
اشتراک گذاری

سلام آقا کوچولوی خونه ی ما. سلام فرشته کوچولو

بهدادم ماه تابانم. هفته ی اول روزای بیست و یک ماهگیت رو داریم می گذرونیم. تو هر روز شیرین تر از دیروز. تو هر روز دوست داشتتنی تر از دیروزمیشی  و ما  هر روز عاشقتر و دلباخته تر از دیروز.

امروز سیزدهم مرداد 92 هست دیروز ساعت دوازده ظهر از خواب بیدار شدی آخه شبش ساعت دو نیمه شب بود که خوابیدی.  بعد از بیدار شدنت یه سر رفتیم توی حیاط که هم گلها رو آب بدیم و هم سرمون گرم بشه و تو رو هم سوار دوچرخه ات کردم و کلی توی حیاط راهت بردم. بعدش اومدیم توی خونه و ناهار خوردی و بعدش هم چون باید یک عالم لباس اتوکاری می کردم شما رو آوردم توی اتاق و درب کتابخونه رو باز کردم که تو با اسباب و وسایل توش سرت گرم بشه و جلوی چشمم باشی و منم به کارم برسم . بگذریم که نشد همه کارم رو انجام بدم اما خوب توی همون یه ربع بیست دقیقه ای که تو سرت گرم بود تونستم اقلا نصفی از لباسها رو کارش رو انجام بدم. از اونجایی که صبح می خواستم برم بیرون و تو هم خواب بودی و نشد که بریم ساعت چهار بود که آماده شدیم و با کالسکه رفتیم بیرون.

این روزا هوا خیلی عالیه. تمام نگرانی و دلشوره من از اومدن فصل تابستون توی این منطقه ی شرجی این بود که همش دم کنی و عرق بریزی و تنت عرق سوز بشه. اما خدا رو شکر تابستون امسال هوا بی نظیره. طوری که هفته ی قبل شبها با پتو می خوابیدیم و در و پنجره ها رو هم می بستیم تازه تو هم یه کم فین فین بینی ات راه افتاده بود و علامت چاییدگی داشتی منم تنها کاری که به فکرم می رسید این بود که یک عالم لباس رو هم رو هم تنت کردم و حسابی گرم نگهت داشتم و شما هم خدا رو شکر بهتر شدی و دیگه ادامه دار نبود.

خلاصه که این روزا به هر نحو و به هر شکلی که شد استفاده کردم و شما رو بردم بیرون که هر دوتامون از این هوا لذت ببریم. تمام مدت یا بارون داره میاد و یا هوا ابر هست و باد خنک میاد. روزای بارونی اینجا درست عین همین عکسه.

باران شدید روی صندلی پارک شب خیابان خلوت تاریک .gif

آره داشتم میگفتم که با کالسکه بردمت بیرون و توی مرکز شهر یک سری خرید داشتم که انجام دادم و بعدش بابا زنگ زد و گفت که اومده دم در خونه اما کلید ندارم. آخه شما کلید بابایی رو گم کردی. بابایی اومد که کلید رو ازمون بگیره و ما به کارمون برسیم اما من گفتم نه . ما هم با شما میاییم.

توی مسیر بابا ما رو برد به یه نمایشگاه گل و گیاه که بریم و اگه من گل برای باغچه خواستم بگیرم. منم که این روزا تمام سرگرمیم گل بازی شده و دارم کلکسیون رنگهای مختلف گل شمعدونی رو جمع می کنم ، دو تا گلدون خوشرنگ پیدا کردم که برداشتم و کلی مشعوف شدم. میخواستیم برگردیم خونه که بابایی سر ماشین و کج کرد و با هم رفتیم توی روستاهای اطراف. وااااااااای خدای من همه شالیزارها پر از برنج شده بود و همه جا بوی برنج میومد. توی مسیر یه عالم غاز و اردک دیدیم که پیاده شدیم و غازها دنبالت میومدند و سر صدا می کردند و خیلی صحنه ی قشنگی بود. چند تا عکس هم گرفتیم اما چون توی گوشی بابا هست یه کم طول می کشه که آماده اش کنم.دیگه یک ساعت مونده بود به افطار که برگشتیم و شما هم خوشحال و خندان و سرحال و بیدار. منم گفتم که می خوابی و به کارم می رسم اما تا بعد از اذان بیدار بودی و دیگه ساعت نه بود که چشمهای خسته ات نتونست سنگینی پلکهات رو تحمل کنه و خوابت برد. ما افطارمون رو خوردیم و بعدش ساعت ده ونیم بود که بیدار شدی و تازه ساعت یازده و نیم نشستی  با بابایی شام خوردی و بازیگوشیهات شروع شد.

دیگه من و بابا خیلی خسته بودیم و ساعت دوازده و نیم همه ی چراغها رو خاموش کردیم که شاید تو بخوابی اما تا ساعت دو نیمه شب پیش من بازیگوشی کردی و دیگه تا الان هم که ساعت یازده صبح هست خوابی.

روزای خوبی هست. همه ی لحظه های با تو بودن رو دوست دارم. واقعا بچه داری خیلی کار قشنگ و لذت بخشی هست. من از شغلم راضی هستم و با هیچ کار دیگه ای عوضش نمی کنم. بعضی روزا غرق در خاطرات گذشته می شم و با خودم می گم : من ! دختری که تمام مدت سر کار می رفتم و یه لحظه آروم و قرار نداشتم و تمام هفت روز هفته رو کار می کردم و برای خودم کسی بودم و یک لشکر و اداره می کردم! من؟! خانوم ...!! کسی که همه دولا راستش میشدند و تمام مدت در تقلا بودم! و هیچ کس حریفم نمی شد، حالا چی شده که همه چی رو بوسیدم و گذاشتم کنار ؟ حالا هر روز دولا می شم تا پسر کوچولوم روی پشتم بشینه و من بهش سواری بدم. یا بدو بدو میاد و دستاش و میندازه دور گردنم که پاشم و بهش کولی بدم یا روی پاهام بنشونمش و باهاش پیتیکو پیتیکو کنم . یا تمام مدت باید بشینم جلوی پسرم و باهاش با ماشینها و اسباب بازیها بازی کنم و همراهیش کنم! واقعا از خودم خنده ام میگیره که چقدر دنیای آدمها عوض می شه. آدم از اون همه مزایای خوب کاری بگذره؟ خب من می گم من به گنج و ثروتی رسیدم که هیچ وقت تمومی نداره. یا آدم اون مقام و موقعیت رو بگذاره کنار؟ خب بازم می گم من به مقامی رسیدم که اونم هیچ وقت تاریخ انقضا نداره و تمومی نداره! اونم مقام مادری هست البته اگه لایقش باشم. در هر صورت من اون لحظه ها رو ، اون روزا رو دوست داشتم اما این لحظه ها رو بیشتر دوست دارم. آخه دیگه این لحظه ها فقط مال من و تو هست. فقط من و تو. خوشحالم. خوشحال.

از وقتی که تو موجود زنده ی گرم و دوست داشتنی توی وجودم پا گذاشتی و بعدش هم زندگیمون و گرم و شیرین کردی . برای من همه ی قشنگی و لذت زندگی شده با تو بودن و از تو گفتن . تو یه فرشته کوچولو هستی که خدا تو رو به من هدیه داده که فقط بشینم و بهت نگاه کنم و فقط خدا رو شکر کنم و سپاسگزار این لحظه ها باشم.

خدایا بهداد کوچولوی عزیزم رو از تو دارم و از تو می خوام که مواظبش باشی و همیشه دوست و یار و یاورش باشی.

خدایا بابت همه چیز ازت سپاسگزارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

نرگس مامان باران قلنبه
13 مرداد 92 17:23
وااااااااااااااای خوش به حالتون حسودیم شد ما که مردیم از بس گرمه تهران
ماشالا تا 12 خوابیده من فک کردم فقط باران خانوم تا این موقع میخوابه
بوووووووووووس برای امیر بهداد جونممم


سلام. امیدوارم که ابرای ایجا به زودی برسند پیشتون.آره در طی ماه رمضون حسابی برنامه مون بهم خورده.
کتاب هنر ميلياردري ( راز و رمز ثروتمند شدن )
13 مرداد 92 19:06
کتاب هنر ميلياردري ( راز و رمز ثروتمند شدن ) ------------------------------------------------------- فقط با 5000 تومان آينده اقتصادي خود را دگرگون کنيد ... با 5000 تومان صاحب يک کتاب الکترونيکي 500 صفحه اي شويد ... *هم قيمت با يک کارت شارژ 5 هزاري ايرانسل * تخفيف 40 درصدي قيمت کتاب تا پايان هفته ... *خريد آسان و مطمئن از درگاه بانک ... *دريافت آني فايل پس از واريز .... *امکان کسب درآمد از خود کتاب براي اطلاعات بيشتر و خريد وارد آدرس زير شويد... http://upshoping.mihanblog.com/
نرگس مامان باران قلنبه
14 مرداد 92 12:41
سلام عزیزم اره تو 20 ماهگی وزنش 9650 تازه الان اینجوری شده تا 18 ماهگی زیر 9 کیلو بوده با اینکه براش رژیم غذایی گذاشتم ولی اصلا چاق نمیشه یعنی باران اصلا دهنشو باز نمیکنه غذا بخوره و من به زور بهش میدم به خدا خسته شدم


سلام نرگس جان. ای جانم. من فکر کردم که این مشکل و فقط من دارم. اما مثل اینکه همه مامانها باهاش درگیر هستند. حالا همه بهم می گن برو خدا رو شکر کن که بچه ات لاغر هست و چاق نیست و دیگه هم چاق نمیشه. اما مامانها دلمون راضی نمیشه دیگه. اما چاره ای نیست و ما هم باید به این مدل غذا خوردنشون عادت کنیم.
شازده امیر و رها بانو
14 مرداد 92 15:23
سلام مامانی ای جانم ووروجکا خواب خودشونو میکنن اونوقت مامان بابا هارو بیخواب میکنن هوای اینجا هم خیلی دلگیره همش ابری و بارونی طی ای چند وقته فقط دیروز یه کم افتاب اومد


سلام مامانی . خوبید؟ مگه شما کدوم شهر زندگی می کنید؟
الهام بانو
15 مرداد 92 11:24
سلام عشقم من مامان الي هستم آدرسمو عوض كردم وبلاگم توسط اونوري ها لو رفته بود با آدرس جديدم بما سر بزن امير بهدادم رو ببوس


سلام مامان الی. ای بابا این آدرسی هم که دادی که توی وب نمیرهو خطا میده. احتمالا آدرست کامل نبوده. دوباره بهم سر بزن و بگو.
مامان راضیه
19 مرداد 92 2:21
سلام مریم جونم
ببخشید نشده بود بیام بهتون سر بزنم این روزا کیان خیلی بلا شده و خیلی شیطونی میکنه و یکم به خاطر ماه رمضون سرمون به مهمونی و افطاری گرم بود جای شما خالی البته
خوش به حالتون که بارونی بوده هواتون اینجا که ما داریم تو اصفهان از گرما کباب میشیم
و چه عکس باحالی گذاشتی واقعا حس بارون بهمون دست داد
بیست و یک ماهگی این قند عسل هم مبارک باشه عزیزم
مقام والا و برازنده مادری هم واسه شما مبارک باشه
مطمئنم یه روزی بهداد جون جواب این از خود گذشتن ها و پا گذاشتن روی علایقت و بهت میده با پیشرفت ها و موفقیت هایی که کسب می کنه که نتیجه زحماتیه که براش می کشی
خدا رو شکر که شادی و خوشبخت
مراقب خودتون باشید
بوس بوس بوس

سلام مرسی راضیه جونم. شما هم مراقب خودتون باشید و خوش باشید.
نگاری
22 مرداد 92 17:35
اخییی خوش به حالتون منم بارون می خوام