گزارش بیست و دو ماهگی
بهداد جانم بیست و دومین ماه زندگیت هم داره تموم میشه و بیست و سومین ماه زندگیت داره از راه میرسه.خیلی شیرین شدی. دلبری شدی برای خودت. روزای قشنگیه . با تو بودن . تو رو در آغوش گرفتن . با تو همه جا همراه بودن. صدای ریز و قشنگت رو شنیدن و با تو همبازی شدن.
عزیز دلم این ماه ماه خوبی بود. یه کم حرف زدنت بهتر شده. هشیارتر شدی. حواست به همه چیز هست. تمام چیزهایی رو که می بینی و اسمشون رو میدونی با دست نشون می دی و اسمشون رو با زبون خودت می گی.
بقیه اش و بیا ادامه مطالب تا برات بگم
توی این ماه عاشق ماشینهای اسباب بازیت شدی. مثل لودر. ماشین بازی. ماشین وانت و جیپ. جالبه که تمام وقتایی که میریم بیرون تمام مدت مشغول پیدا کردن ماشین باری و اتوبوس و لودر هستی. وااااااای خدای من عجب دقتی داری توی خیابون. حتی از دور صداشون رو تشخیص میدی.
دیگه این ماه دست از سر کابینهای آشپزخونه برداشتی و قابلمه و ظرف و ظروف به کارت نمیاد و تمام مدت روز رو داری با ماشینهات بازی می کنی.
عاشق سوئیچ ماشین هستی. بابایی دو تا ریموت قدیمی ماشین رو برات گذاشته تا باها شون بازی کنی. وقتی هم که سوار کالسکه می شیم که بریم بیرون سریع می گی دون دون. یعنی سوئیچ ماشینم رو بردارم. کلید رو برمیداری و تو دستت میگیری و تا وقتی که به خونه برسیم توی دستت هست. چند بار چند نفر خیلی با تعجب نگاهت کردند که ای بابا این بچه سوئیچ ماشین دستش هست و خیلی خطرناکه!! دیگه خبر ندارند که این سوییچ کاربردی نداره و مال ماشین نیست. و مال خود آقا بهداده.
خوابت بهتر شده روزا تا قبل از ساعت نه بیدار میشی و با هم یه دوری می زنیم و عصرها هم یه چرتی میزنی اونم تا قبل از ساعت 5 که دیگه شب زودتر و راحتتر خوابت ببره. آره عزیزم. تنها دغدغه ی این روزای من و بیست و سه ماهگیت جدا کردنت از شیر هست. نمیدونم که چکار باید بکنم که خیلی اذیت نشی. خیلی مقاله و مطلب خوندم اما انگار دیگه باید جدی بگیرم و سر دو سالگیت این کارو عملی بکنم که دیگه بیشتر از این وابسته نشی و زودتر به غذا خوردن عادی بیفتی و فراموشش کنی.
اینم وقتی که شیر خوردی و مست خواب شدی و شیرها از دهانت داره بیرون میریزه.عزیزم. چه جوری از شیر بگیرمت وقتی اینقدر باهاش آرامش میگیری؟ خدایا کمکمون کن.
این ماه دندونی در نیاوردی.
لغتهای جدیدی که میگی اینهاست:
دَخ: یخ
منک: نمک
حزوو: حلزون
حان: کرم
جون جون جون: بادمجون
دانجان: خانجان
ع......مه: عمه
دو دِر: لودر
زرافه: زَ زَ
راستی توی این ماه تونستی که بری بالای صندلی آشپزخونه. تازه بعضی روزا صندلی رو هول میدی که برسونیش به سینک تا بتونی آب رو باز کنی و اسکاچ رو بر میداری و به ظرفها میمالی و میشوری. هر چی که توی سینک باشه رو بر میداری و پر از آبش می کنی و کلی آب بازی می کنی . این جور موقع ها منم از فرصت استفاده می کنم و غذا بهت میدم و شما هم بی سر و صدا و راحت غذاتو می خوری.
سرگرمی این روزات: تمام مدت دد رفتن. ماشین بازی. آب بازی و غذا دادن به اردکها. دوچرخه سواری و توی حیاط بازی کردن هستش.
دسته گلهای به آب داده ی این ماهت: فدای دسته گلهات بشم من که اصلا یادم نمیاد. بی خیال مامانی.
آها راستی خیلی وقت پیشا یه شب از سوپر مارکت برگشته بودیم و یه سس کچاپ گرفته بودیم برای ناهار اما شب قبلش تو دستت بود و دیگه پیدا نشد. بعد از یکی دو ماه کشفش کردیم میدونی کجا این جا. تازه چیزای دیگه ای هم توی این ساب بیچاره بود که توی عکس مشاهده می فرمایید دیگه. فقط هم دست خودت توش میره. نمیدونم که چرا مثل رامکال هر چی که گیر دستت میاد میبری و میگذاری توی این باند و شده انباری شما...!!!!!